کد مطلب:12369 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:232

اینک باز گردیم و حوادث را پی گیری کنیم
مدینه ای كه قلب و آغوش خویش را برای مهاجر عظیم الشأن گشود، و با او بر اسلام و یاری و فداكاری پیمان بست از فتنه و شر گروهكهای یهود كه موجودیت عربی را قبل از اسلام در آنجا از هم پاشیده بودند بسیار هراس و نگرانی داشت.

«بنوقیلة»، اوس وخزرج، و كسانی كه خانه هایشان را برای برادرانشان كه از مكه=



[ صفحه 189]



هجرت كرده بودند بازنمودند به وسیله گروهی از اشراف مدینه در تنگی و سختی بسر می بردند. اینان در خوش آمد گفتن به لحاظ این هجرت كه اوضاع را دگرگون كرد و مسیر حوادث را تغییر داد تردید داشتند.

با وجود این مطلب، قومشان پس از تردید و بددلی تابع اسلام شدند، بدون آنكه ایمان در دلهای آنان بصورت یك عقیده و دین وارد شود.

در رأس این منافقان «عبدالله بن ابی بن سلول خزرجی» هم پیمان یهود از واقعه روز بعاث بود. او در مقابل دادن گروگانهای یهود به آنها، جان و مال خود را آزاد كرد؛ در آن هنگام كه پس از پیروزی اوس، یهود بر خانه های قبیله خزرج هجوم بردند در حالی كه می كشتند و غارت می كردند عبدالله بن ابی، از همان روز واقعه، با یهود هم پیمان شد؛ هم پیمانی كه حیاتش را مدیون آنها بود. و آنها هم او را مزدوری بحساب می آوردند كه در تحقق بخشیدن و برآوردن هدفهایشان می توانند او را ابزار كار خود سازند. حتی در این اندیشه بودند كه به عنوان پادشاهی بر اهل مدینه تاج بر سرش بگذارند. و یكی از صنعتگرانشان هم در میان زرگرهای یهودی وقت و همت خود را در تهیه تاج برای این برده هم پیمان اختصاص داد.

اما هجرت فرارسید و آرزوی او و آرزوی آنان را از میان برد و جان او را از حسرت برتاج از دست رفته او پر كرد.

یك روز از همان روزهای نخستین هجرت مصطفی (ص) سوار شد و به سوی خانه یكی از اصحاب خود «سعد بن عباده خزرجی» انصاری آمد تا او را بلحاظ بیماری كه عارض بر او شده بود عیادت كند. در مسیرش به خانه سعد بن عباده، به «عبدالله بن ابی» كه در مجلس خود بود و اطرافش را افرادی از خانواده اش گرفته بودند گذر كرد. حضرت ناپسند داشت كه از آن مجلس عبور كند ولی بر آنان فرود نیاید. لذا از مركب پیاده شد، و بر آن قوم سلام كرد. آنگاه، كمی نشست، و آیاتی از قرآن كریم را تلاوت فرمود، و یاد خدا را در دل حاضران زنده كرد، و آنان را از كفر و گناه بر حذر داشت. و به بهشت و سعادت بشارت داد، و از دوزخ و بدبختی اعلام خطر نمود. ابن ابی سلول ساكت و ترسان و هراسان به آیات گوش می داد. تا آنكه مصطفی از بیان حقایقی كه



[ صفحه 190]



مقصودش بود فارغ شد. ابن ابی نزد حضرت آمد، و با خشونت و درشتی گفت: ای مرد، اگر این گفتار تو حق و راست باشد بهتر از گفتار تو وجود ندارد. اما در خانه خود بنشین، و هر كس كه نزد تو آمد با او به گفتگو بپرداز. و كسی كه نزد تو نیامده تو بر او وارد مشو و در جمعی كه نشسته است به مطالبی كه از آن كراهت دارد با او سماجت مكن.

انصار نگذاشتند كه او سخنان نامربوط و زشتش را تمام كند. شاعر خزرجی انصاری «عبدالله بن رواحه» بپاخاست و بر گفتار ابن ابی سخت اعتراض و عیبجویی كرد، و او را به معارضه طلبید، و روی به پیامبر نمود و گفت:

بلی، ای رسول خدا، ما را به گفتارت بهره مند فرما، ودر مجالس و خانه های ما وارد شو. كه خدا را قسم، ما این كار را بسیار دوست می داریم، و از اموری است كه خدا به سبب آن ما را گرامی داشته و بدان هدایت كرده است.

ابن ابی بن سلول چشمش را فروافكند، و سخن «خفاف بن ندبة السلمی» را مثل آورد:



1- متی ما یكن مولاك خصمك لا تزل

تذل و یصرعك الذین تصارع



2- و هل ینهض البازی بغیر جناحه

و ان جذ یوما ریشه فهو واقع



یعنی: 1- هر زمان كه دوست و مولای تو خصم و طرف دعوای تو باشد پیوسته خوار خواهی بود و آنان كه با تو معارضه می كنند تو را به زمین می زنند.

2- آیا باز شكاری به غیر بال خود بر می خیزد؟ در حالی كه اگر روزی بال و پرش چیده شود به زمین سقوط می كند.

مصطفی (ص) برخاست، و راه خویش را در پیش گرفت تا بر دوست خود «سعد بن عباده» وارد شد در حالی كه بر چهره آن حضرت نشانه ای از یك ناراحتی و گرفتگی نسبت به گفته هایی كه از ابن ابی بن سلول، این دشمن خدا شنیده بود دیده می شد.

سعد به پیامبر گفت: «قسم به خدا ای پیامبر كه من در چهره شما مطلبی می بینم. گویا چیزی نامناسب شنیده ای.»

پیامب او را از آنچه واقع شده بود آگاه نمود. سعد گفت: ای رسول خدا، او را ببخش. سوگند به خدایی كه تو را به حقیقت برای ما فرستاده است این مرد می اندیشد كه پادشاهی و ملك را تو از او سلب كرده ای.



[ صفحه 191]



یهود به صلحی كه پیامبر اسلام با آنان نمود اطمینان چندانی نداشتند. حتی به جایگاه های خود بازگشتند در حالی كه برای جنگ با اسلام در میدان مبارزه ای غیرعلنی فكر می كردند تا به وسیله آن خود را از رویارویی آشكار محفوظ بدارند.سخت ترین موضوعی كه آنان را از دین اسلام خشمگین ساخته بود آن بود كه اسلام آتش دشمنی و كینه میان عرب مدینه یعنی قبیله اوس و خزرج را خاموش كرد؛ پس از آنكه نسلهایی از آباء و اجداد یهود مراقبت و همت تمام داشتند كه این آتش را با آتش گیره هایی از دسیسه و فتنه و توطئه ها شعله ور سازند.

آیا می شود كه آن فتنه میان اوس و خزرج را بیدار و برپا كرد، و آن شعله شر و نزاع میان آنان را دوباره برافروخت؛ و پس از آنكه اسلام فتنه را قطع كرد و آن خشمهای سخت و كینه هایشان را كه در طول پنج قرن پیش از بعثت روی هم انباشته شده بود از میان برداشت؟!

سعی و كوشش در این راه ضرری ندارد. می شود با سعی و كوششی یك حادثه و درگیری فردی و ظاهری را پدید آورد؛ طوری كه بار گناهش را هم یهود بر دوش نگیرد!

ابن اسحق و طبری در جریانهای تاریخی كه از حوادث سال اول هجرت نقل كرده اند آورده اند كه: «شاس بن قیس»، پیرمردی كه در كفر بسیار سابقه داشت، و نسبت به مسلمانان سخت كینه توز و حسود بود به گروهی از یاران رسول خدا (ص)، از قبیله اوس و خزرج كه در مجلسی جمع شده بودند، و با هم بحث و گفتگو می نمودند گذر كرد. انس و الفت و اتحاد و صفایی را كه به بركت اسلام در میان آنان دید - پس از عداوتی كه در جاهلیت میانشان بود - او را خشمگین ساخت. با خودش و قومش چنین طرح كرد كه: «جمعیت بنی قیلة در این سرزمین جمع و با هم متحد شده اند، و هنگامی كه اینان در كارهایشان تصمیمی می گیرند ما قرار و آرامی نداریم!».

این جمله را گفت و سپس به جوانی از یهود كه همراهش بود فرمان داد كه: «به جانب اینان رهسپار شو، و در مجلسشان شركت كن. آنگاه حادثه روز بعاث و جنگهایی را كه پیش از آن در میانشان جریان داشت به یاد بیاور، و اشعاری را كه در آن روز به یكدیگر رد و بدل می كردند برای آنان بخوان.»



[ صفحه 192]



جوان یهودی دستوری را كه شیخش به او داده بود تماما اجرا كرد. جمعیت با شنیدن جملات این جوان با یكدیگر به گفتگو پرداختند و شروع به تنازع و تفاخر به یكدیگر كردند. تا آنجا كه دو مرد از آن دو قبیله اوس و خزرج به یكدیگر حمله بردند. یكی از این دو به رفیقش گفت: اگر بخواهید، هم اكنون نمونه كوچكی از آن جنگها و نزاعها را تكرار خواهیم كرد. هر دو گروه خشمناك شدند و فریاد برآوردند كه: آری، این كار را خواهیم كرد.

با هم قرار گذاشتند كه یك روز معین در محلی به نام «حرة» با یكدیگر روبرو شوند. با سرعت به رهگذرهای مدینه آمدند در حالی كه یكدیگر را به جنگ فرامی خواندند، و فریاد می كردند كه: اسلحه ها را بیاورید، اسلحه ها را بیاورید.

مدینه، یعنی سرزمین هجرت را ترس و هراس فراگرفت در حالی كه فریاد جنگ را می شنید. مصطفی، در جمعی از یاران خود آمد، و در محل «حرة» به آن گروه رسید؛ گروهی كه خود را مهیای جنگ و قتال نموده بودند. پیامبر (ص) به آنان فرمود:

«ای گروه مسلمانان، خدا را، خدا را! آیا به ندای جاهلیت پاسخ داده اید با اینكه من در میان شما هستم، و با آنكه خدای تعالی شما را به اسلام هدایت نموده و وضع تأسفبار جاهلیت را از زندگی شما ریشه كن كرده است، و به بركت اسلام شما را از كفر نجات بخشیده و درقلوب شما انس والفت ایجاد نموده است»؟!

صدای مهربان مصطفی (ص) نه تنها در گوشهای آنان بلكه تا درون قلبها و وجدانها و عقلهای آنان نفوذ كرد، و خوب فهمیدند كه این واقعه مكر و حیله ای از جانب یهود، دشمنشان سرچشمه گرفته است. با بیانات دلنشین رسول اكرم (ص)، با تأسف و پشیمانی فراوان اشكهایشان از دیده ها جاری شد.

مردان اوس و خزرج دست در گردن یكدیگر انداختند و با هم آشتی كردند. و به این ترتیب زهر فتنه و توطئه یهود باطل گشت، و مكر و كید یهود به نومیدی و شكست تبدیل شد. پس از این جریان مصطفی آیاتی را از سوره آل عمران، دومین سوره ای كه در مدینه نازل شده بود برای آنان تلاوت نمود:

«قل یا اهل الكتاب لم تكفرون بآیات الله والله شهید علی ما تعملون(98)قل یا اهل الكتاب لم تصدون عن سبیل الله من آمن تبغونها عوجا و انتم شهداء و ماالله بغافل عما



[ صفحه 193]



تعملون(99)یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا فریقا من الذین أوتو الكتاب یردوكم بعد ایمانكم كافرین(100)و كیف تكفرون و انتم تتلی علیكم آیات الله و فیكم رسوله و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم(101)یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لاتموتن الا و انتم مسلمون(102)واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا و اذكروا نعمت الله علیكم اذ كنتم اعداء فالف بین قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم علی شفا حفرة من النار فأنقذكم منها، كذلك یبین الله لكم آیاته لعلكم تهتدون(103)و لتكن منكم امة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر و أولئك هم المفلحون(104)و لاتكونوا كالذین تفرقوا واختلفوا من بعد ما جاء هم البینات و أولئك لهم عذاب عظیم».(105)

آل عمران / 98 تا 105

ترجمه: 98- ای رسول، بگو: ای اهل كتاب، چرا به آیات خدا كفر می ورزید با آنكه خدا گواه و ناظر بر اعمال شماست.

99- بگو: ای اهل كتاب، چرا افرادی را كه ایمان آورده اند از راه خدا بازمی دارید، و می خواهید این راه را كج و منحرف سازید با اینكه شما به درستی این راه شاهد و گواهید. و خداوند از آنچه می كنید غافل نیست.

100- ای كسانی كه ایمان آورده اید، اگر از گروهی اهل كتاب (كه كارشان ایجاد نفاق و شعله ور كردن آتش كینه و دشمنی در میان شماست) اطاعت كنید شما را پس از ایمانتان به كفر برمی گردانند.

101- و چگونه شما كافر می شوید با اینكه (در دامن وحی پرورش یافته اید) و آیات خدا بر شما خوانده می شود، و پیامبر او در میان شماست. پس به خدا تمسك جویید، زیرا هر كس و هر گروه كه به خدا متمسك گردد به راه مستقیم هدایت شده است.

102- ای كسانی كه ایمان آورده اید، آنچنان كه حق پرهیزكاری است از خدا بپرهیزید. و مراقب باشید كه از دنیا نروید مگر آنكه مسلمان باشید (باید گوهر دینتان را تا آخر عمر نگهدارید)

103- و همگی به رشته خدا كه قرآن و اسلام است متوسل شوید، و پراكنده مشوید. و نعمت بزرگ خدا را بر خود بیاد آورید كه چگونه دشمن یكدیگر بودید و او در میان دلهای شما الفت و محبت ایجاد كرد، و به بركت نعمت او برادر یكدیگر شدید. بیاد



[ صفحه 194]



آورید كه شما بر لب حفره ای از آتش بودید. خدا شما را از آنجا برگرفت و نجاد داد خداوند این چنین آیات خود را بر شما بیان و كاملا روشن می سازد، به امید آنكه در راه هدایت گام بردارید.

104- باید از میان شما جمعی باشند كه مردم را به نیكوكاری دعوت كنند، و امر به معروف و نهی از منكر نمایند. و آنان همان رستگارانند.

105- و مانند كسانی مباشید كه پراكنده شدند، و با هم اختلاف كردند؛ آنهم پس از آنكه نشانه های روشن پروردگار به آنان رسید. و آنان عذاب عظیمی دارند.

مؤمنان با شنیدن آیات پروردگارشان خضوع و فروتنی كردند، و آن گروهك لعنت شده هم خود را كنار كشید و دست و پای خود را جمع كرد. اما گروهشان در جستجوی تیرهای زهرآگین دیگری بودند كه بتوانند از همانجا كه تیر فتنه اول برگشت این بار به سینه های مسلمانان اصابت نماید، و آتشی را كه از دشمنی و خیانت و كینه در درونشان پنهان مانده بود باز شعله ور سازند. بر این نقشه كه این بار، مكر و كید حادثه ای فردی و موقتی پدید آورند، به گونه ای كه یهود وبال و گناه آن را بر دوش نگیرد.

در لانه های یهود جنگ افروز، در سرزمین هجرت و اطراف آن دانشمندان یهود برای كید و مكر با اسلام بی آنكه به وسیله جنگ علنی با آن روبرو گردند آمادگی یافتند.

گروهی از آنان تظاهر به اسلام می نمودند، و سپس میان یاران پیامبر در مركز مجتمع اسلامی، در مدینه، دسیسه و توطئه می كردند تا بذرهای شر و فتنه ای كه میوه پلیدش را در زمانی طولانی ببار می آورد بیفشانند. و به مردمان ضعیف از «بنوقیلة» زهر نفاق را بخورانند، در حالی كه از نتیجه آن اطمینان داشتند؛ اگر چه اثر آن كند بود و دیر معلوم می شد.

گروه دیگری از یهودیان در صدد مجادله با پیامبر اسلام برآمدند. و این كار را در ظاهر امر برای كسب دانش می كردند، در حالی كه قصدشان غافلگیر كردن و به زحمت انداختن آن حضرت بود.

عده ای از آنان نزد پیامبر آمدند، و در حالی كه آن حضرت در مجمع یاران خود بود



[ صفحه 195]



گفتند: ای محمد، ما چهار سؤال داریم كه می خواهیم ما را از آنها مطلع گردانی. اگر آنها را پاسخ دهی از تو پیروی می كنیم، و تو را تصدیق می نماییم. پیامبر (ص) پرسید سؤالها چیست؟ بزرگ آنان گفت: این مطالب را به ما اطلاع بده:

1- چگونه فرزند شبیه به مادرش می شود با آنكه مسلم است كه نطفه هر انسانی از پدر می باشد؟

2- خواب تو چگونه است؟

3- آیا اسرائیل چه چیزهایی را بر خود حرام نمود؟

4- ما را از روح آگاه كن.

آنگاه فرد دیگری به نام: «ابوصلو با الفیطونی» نزد حضرت آمد و گفت: ای محمد، از دلایل نبوت، مطلبی كه ما آن را بفهمیم و بشناسیم برای ما نیاورده ای، و خداوند هم آیه ای بر تو نازل نكرده است تا بدان جهت از تو پیروی كنیم.

پس از سخنان او فرد دیگری به نام «ابن حریملة» پیش آمد و همانند پیشنهادی را كه بت پرستان قریش مطرح كرده بودند به مصطفی (ص) پیشنهاد نموده گفت: ای محمد، اگر تو آن گونه كه معتقدی، رسولی از سوی خدا می باشی به او بگو كه با ما سخن بگوید تا كلام او را بشنویم. فرد دیگری پیشنهاد كرد كه: ای محمد، كتابی را برای ما بیاور كه از آسمان بر ما نازل شود تا ما آن را بخوانیم، وگرنه نظیر آنچه را كه تو برای ما آوده ای ما برای تو می آوریم!

مصطفی (ص)، از وحی پروردگارش این آیه را تلاوت نمود:

«و قال الذین لایعلمون لولا یكلمنا الله او تأتینا آیة. كذلك قال الذین من قبلهم مثل قولهم، تشابهت قلوبهم. قد بیناالایات لقوم یوقنون».

بقره/118

ترجمه: كسانی كه در راه علم گام برنمی دارند گفتند: چرا خدا با ما سخن نمی گوید، و یا چرا آیه ای به سوی خود ما نمی آید. آری، كسانی كه پیش از اینان بودند نظیر همین سخنان را می گفتند. دلهای اینان با دلهای آنان شباهت پیدا كرده است. ما آیات خود را با دلایل كافی روشن كردیم برای گروهی كه در راه فهم و یقین قدم بردارند.



[ صفحه 196]



دو فرد دیگر به نام: «جبل بن ابی قشیرة» و «شمویل بن زید» نزد پیامبر آمدند و گفتند: ای محمد، ما را مطلع كن كه چه زمانی قیامت برپا می شود؛ اگر آنگونه كه می گویی پیامبر خدا می باشی؟ پیامبر (ص) پاسخ او را تنها با همان آیه كه از كلمات پروردگارش نازل شد فرمود:

«یسألونك عن الساعة ایان مرساها قل انما علمها عند ربی لایجلیها لوقتها الا هو، ثقلت فی السموات و الارض لاتأتیكم الا بغتة، یسألونك كأنك حفی عنها، قل انما علمها عند الله و لكن اكثر الناس لایعلمون».

اعراف/187

ترجمه: ای رسول ما، از تو راجع به احوال و ساعت قیامت سؤال می كنند كه چه زمانی فراخواهد رسید. بگو كه علم آن تنها نزد پروردگار من است. كسی جز خدا آن ساعت را روشن و مشخص نخواهد نمود. شأن و وضع قیامت در آسمانها و زمین بسیار عظیم و سنگین است. ناگهان فراروی شما خواهد آمد. از تو می پرسند، كه گویی تو كاملا بدان آگاهی. بگو علم مربوط به ساعت قیامت محققا نزد خداست. اما بیشتر مردم در راه كسب دانش نمی باشند.

گروه دیگری نیز نزد پیامبر (ص) آمدند. در میانشان «ابن ابی عزیز» و «سلام بن مشكم» و «ابن اضاء» بودند. پرسیدند: ای محمد آیا این كتابی را كه آورده ای حقا از جانب خداست؟ ما آن ارتباط و روشی كه در تورات است اصلا در این كتاب نمی بینیم؟

افراد دیگری به نامهای: فنحاص، ابن صوریا، ابن صلوبا و شمویل بن زید اضافه كردند كه: ای محمد، آیا این مطالب را انس یا جنی به تو یاد نمی دهد؟ پیامبر (ص) در پاسخ آنان فرمود:

«نه، به خدا سوگند كه شما خوب می فهمید كه این كتاب حق و از جانب خداست... اگر انس و جن با هم اجتماع كنند كه همانند آن را بیاورند نخواهند آورد.»

پرسشهای خود را ادامه دادند، و راجع به ذوالقرنین و اصحاب كهف سؤال كردند. اینان قبلا به مشركان قریش هم پیشنهاد كرده بودند كه راجع به جوانانی كه سرگذشت عجیبی داشتند، و جریان مردی كه در زمین به سیاحت و جهانگردی پرداخته بود سؤال كنند. پیامبر (ص) همان پاسخی را داد كه به قریش داده بود. و آن پاسخ را از آیات سوره



[ صفحه 197]



كهف در دورانی كه در مكه بود دریافت نموده بود.

قبیله كوچكی از آنان نزد رسول خدا (ص) آمدند، و در حالیكه می خواستند او را به مشكل و بن بست افكنند از او پرسیدند: ای محمد، این خدا كه خلق را آفریده است چه كسی او را خلق كرده است؟ پیامبر را خشم فرا گرفت تا آنجا كه رنگ چهره اش دگرگون شد. و آنان را سخت هدف ساخت و از فرط خشمش درباره خدای سبحان می خواست به آنان حمله نماید اما جلو خشم خود را گرفت، و شتابان و شادان این آیات را تلاوت نمود:

«قل هو الله احد، الله الصمد. لم یلد و لم یولد، و لم یكن له كفوا احد.»

حلم پیامبر آنان را مغرور كرد. لذا به جدل و ستیزه جویی وقیحانه خود ادامه دادند، و چنین گفتند: ای محمد، برای ما بیان كن كه خدای تعالی چگونه خلق شده است؟ دستش چگونه است و بازویش چگونه؟ در این حال بود كه خشم مصطفی (ص) بسیار شدت یافت و سخت به آنان حمله ور شد. اما پس از زمانی، با نومیدی از پرداختن به آن گونه ستیزه جویی بی اثر از آنان روی بگردانید... آنان از جدل و ستیزه پلیدشان خودداری نكردند و زهرهای جدل و ستیزه جویی را در مجتمع مدینه پراكنده می ساختند، در حالی كه از جانب پیامبر اسلام خودشان را در امان می دانستند، و خود را به پیمان محكم او حفظ می كردند. تا اینكه اعتراض یاران پیامبر از فتنه و مكر آنان بلند شد. برخاستند تا سخت به آنان حمله كنند و جلو آنان را بسختی بگیرند، شاید از این كار خود دست بردارند.

ابوبكر به محل درس و بحثی كه دانشمندان یهود در آنجا جمع می شدند، و درباره فصول كتاب آسمانی خود به مباحثه می پرداختند آمد. متوجه شد كه گروهی از آنان در اطراف دو دانشمند از بزرگان خود به نام: اشیع و فنحاص اجتماع كرده اند. ابوبكر در حالی كه تهدید می كرد گفت: «وای بر تو ای فنحاص. از خدا بترس. قسم به خدای كه تو می دانی محمد (ص) رسول خداست كه از جانب او بحق سوی شما آمده است، بطوری كه شما مشخصات او را در تورات و انجیل كه نزد خود شما موجود است بصورت مكتوب ملاحظه می كنید.»

دشمن خدا در جوابش آیاتی را از قرآن ذكر نمود؛ آیاتی را كه معمولا مسلمانان



[ صفحه 198]



درباره نیكوكاری و مهربانی و بخشش به راه خیر بصورت قرض الحسنه ای كه خدا ثوابش را چندین برابر به آنان می دهد تلاوت می كردند، و گفت: به خدا ای ابوبكر فقر و نیاز اصلا به ما راه ندارد در حالی كه خدا به ما نیازمند است! ما به خدا تضرع و از او خواهش نمی كنیم آن گونه كه او به ما تضرع می نماید، و از ما خواهش می كند. ما به راستی از خدا كاملا بی نیازیم در حالیكه او از ما بی نیاز نمی باشد. اگر خدا بی نیاز بود اموال ما را (چنانكه رفیقتان معتقد است) بصورت قرض از ما نمی خواست! او شما را از خوردن ربا نهی می كند.اما ربا را خودش به ما می دهد. اگر واقعا خدا بی نیاز بود ربا به ما نمی داد!! ابوبكر نتوانست جلو خشم خود را بگیرد. بر چهره فنحاص زد و گفت: «ای دشمن خدا، سوگند به خدایی كه جان من در قدرت و اختیار اوست اگر پیمانی كه بین ما و شماست وجود نداشت سر تو را می زدم.»

مرد خبیث به سوی پیامبر (ص) شتافت و از رفیقش ابوبكر نزد آن حضرت شكایت و اعتراض نمود، و ناپسند داشت از آنچه او را خشمگین كرده است چیزی بگوید. در آن هنگام كلمات خدای تعالی از سوره آل عمران نازل شد:

«لقد سمع الله قول الذین قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیاء، سنكتب ما قالوا، و قتلهم الانبیاء بغیر حق، و نقول ذوقوا عذاب الحریق.

آل عمران/181

ترجمه: به راستی خداوند سخن آنان را كه گفتند خداوند فقیر است و ما بی نیاز شنید. ما آنچه را گفتند و نیز كشتن انبیاء را بدون حق كه آنان مرتكب شدند فورا ثبت خواهیم كرد. و به آنان خواهیم گفت كه: بچشید عذاب جهنم سوزاننده را.

یهودیان در عناد و مكرشان لجاجت نمودند، تا آنجا كه جسارت كردند و منكر آن شدند كه پیش از آن، نزدیك شدن بعثت پیامبر به آنان بشارت داده شده بود! انصار برابر این انكار جسورانه ساكت نماندند. در حالی كه مدتها یهود بر آنان منت می نهادند كه اهل كتابند، و به بحث از پیامبری كه زمان ظهورش فرارسیده، آنان را مشغول می نمودند.

از انصار «معاذ بن جبل» و «سعد بن عبادة» و «عقبة بن وهب» روی به آنان كردند و گفتند: «ای گروه یهود، از خدا بترسید. قسم به خدا شما خوب می دانید كه این شخصیت فرستاده خداست. و در حقیقت خود شما بودید كه مقام و خصوصیات و اوصاف او را



[ صفحه 199]



پیش از بعثت برای ما بیان می كردید.»

دو تن از آنان به نام: «رافع بن حریلمة» و «وهب بن یهودا» در پاسخ گفتند: ما هرگز این موضوع را به شما نگفتیم، و پس از موسی هم نه كتابی را خدا نازل كرده است، و نه بشارت دهنده و انذاركننده ای را كه پس از او فرستاده است.

با اوضاع یاد شده معلوم شد كه مجتمع مدینه نیاز فراوانی به پاكسازی دارد؛ پاكسازی از بذر زهرآگین فتنه و نفاقی كه در آن رمیده و پراكنده كرده بودند. اما پیمان مصالحه به وسیله بیانیه پیامبر (ص) در هدف و آرزویشان برای آنان سهل و میسر ساخته بود كه با اسلام كید و مكر نمایند، بی آنكه در میدان جنگی آشكارا كه هنوز وقت آن نرسیده بود با اسلام روبرو شوند.

تا ماه رجب از سال دوم هجرت، مصطفی (ص) و آنان كه با او ایمان آوردند قبله نمازشان را به سمت شمال، جانب بیت المقدس قرار می دادند. اما پیامبر از آن قبله نخستین راضی نبود. و چه بسیار كه در تفكراتش گرایش به بیت عتیق، یعنی كعبه داشت كه امیدوار بود آنجا قبله امتش گردد. با وجود این مطلب نمی توانست قبله مسلمان را به رأی خود تغییر دهد. بدین سبب راهی برای آن حضرت نبود جز آنكه منتظر فرمان خدای سبحانه و تعالی گردد. خدای تعالی خواست رسولش را پذیرفت، و او را به قبله ای برگردانید كه به آن راضی بود. مصطفی (ص) و یاران در مركز هجرت نماز را در حالی كه مسجدالحرام را قبله ساخته بودند بجای می آوردند. یعنی: جایی كه آیه سوره بقره، نخستین سوره مدنی نازل شد:

«قد نری تقلب وجهك فی السماء فلنولینك قبلة ترضالها، فول وجهك شطر المسجدالحرام، و حیث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره. و ان الذین اتوالكتاب لیعلمون انه الحق من ربهم، و ما الله بغافل یعملون» بقره/145

ترجمه: ای رسول ما، توجه تو را بر آسمان به انتظار وحی در مورد تغییر قبله بسیار می نگریم. البته چهره تو را به سوی قبله ای كه تو بدان راضی می شوی بگردانیم. بنابراین چهره خود را به سوی مسجدالحرام كن. و شما هم ای مسلمانان هر جا كه هستید چهره های خود را در نماز به جانب مسجدالحرام نمایید. البته اهل كتاب به خوبی می دانند



[ صفحه 200]



كه این تغییر قبله بحق و راستی از جانب پروردگارشان می باشد. و خدا از آنچه مؤمنان یا منافقان انجام می دهند غافل نخواهد بود.

این تحول بزرگ و مهم بدون ستیزه جویی یهود نگذشت. بدین بیان كه: گروهی از دانشمندان نزد مصطفی (ص) آمدند، و در حالی كه می خواستند سازش كنند از او پرسیدند: ای محمد، چه چیز تو را از قبله ای كه بر آن بودی برگردانید. با آنكه معتقدی كه تو بر ملت ابراهیم و دین او می باشی؟ تو به همان قبله ای كه بر آن نماز می گزاردی بازگرد تا ما تو را پیروی كنیم، و تو را تصدیق نماییم. رسول خدا این آیات را از وحی پروردگارش تلاوت كرد:

«سیقول السفهاء من الناس ما ولیهم عن قبلتهم التی كانوا علیها. قل لله المشرق و المغرب یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.»

بقره/141

ترجمه: بی خردان خواهند گفت كه: چه چیز موجب شد مسلمانان از قبله ای كه بر آن نماز می گزارند (بیت المقدس) روی به كعبه آوردند؟ ای پیامبر، بگو: مشرق و مغرب از آن خداست. هر كه را مشیت او قرار گیرد به راه راست هدایت می كند.

یهود با غیظ و خشمشان بازگشتند در حالی كه با حیله مكارانه و مصالحه آشكار و دروغین خود چیزی به دست نیاوردند.

طاغوتیان مشرك قریش در مكه، خبر تغییر یافتن قبله مسلمانان را از قبله نخستین آنان به مسجدالحرام گوش به گوش به یكدیگر رسانیدند. ولی به آنچه در این تغییر وجود داشت كه عبارت بود از: تقویت و تأیید ریاست دینی ام القری و استوار حرمت كعبه، آنان راضی نساخت. بلكه ترس و هراسی بزرگ در دلشان راه یافت، از اینكه: مكه به دعوت اسلامی گرایش پیدا كند؛ دعوتی كه متوجه شدند از مكه خارج و به همراه محمد (ص) و مهاجران مكه كه از یاران حضرت بودند به مدینه آمده است.

اضطراب و پریشانی به آنان هجوم آورد، و خطر رویارویی حتمی مبارزان را، هر زمان كه وقت نماز پنجگانه فرامی رسید احساس می كردند. لذا مسلمانان را مورد طعن و جدل قرار دادند كه چگونه در محل هجرتشان نماز می گزارند و حال آنكه قبله آنان مسجدالحرام در ام القری می باشد...!



[ صفحه 201]